سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی قلب صبور

آخرین دوستت دارم

عکس باموضوع آخرین دوستت دارم

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد



[ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 3:35 عصر ] [ amin hz ] نظر


6داستان کوتاه زیبا وآموزنده بانتیجه گیری

داستان کوتاه (اعتماد)

تلفن زنگ زد و خانم تلفنچی گوشی را برداشت و گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.”
شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند. خانم تلفنچی دوباره گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.” اما جوابی نیامد و وقتی می خواست گوشی
را بگذارد صدای زنی را شنید که گفت : “آه، پس آنجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است”
فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن “واحد خدمات عمومی” گفته بود “الو” چه اتفاقی می افتاد!

نتیجه: در هر رابطه ای اعتماد بسیار با اهمیت است. وقتی اعتماد از بین برود رابطه به پایان خواهد رسید . فقدان اعتماد به سوء ظن می انجامد، سوء ظن باعث خشم و عصبانیت میشود ، خشم باعث دشمنی می شود و این دشمنی منجر به جدائی.

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/10/25 ] [ 1:33 عصر ] [ amin hz ] نظر


داستان خواندنی فقط درایران

درقهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم. کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید. بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد


هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟

بقیه داستان درادامه مطلب...

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/10/25 ] [ 12:45 عصر ] [ amin hz ] نظر


مردانگی = انسانیت

یاد بگیریم مردانگی به جنسیت نیست. مردانگی به انسانیت است. یعنی انسان که باشی مردی. فارغ از اینکه چارقد بر سر می بندی یا سبیل هایت از بناگوش در رفته باشد. خدا وکیلی زنان قدیم که چادر به کمر می بستند و با یک نگاه زهره می ترکاندند مردتر بودند یا پسرهای امروزی که ساعت ها جلوی آینه می ایستند و زیر آبرو مرتب می کنند و.... ؟

مردانگی این نیست که به احساسات زن سیلی بزنی، مردانگی آنست که با دست های بزرگ و سنگینت قلب کوچک یک زن را بدست آوری

مرد بودن یعنی راه خود را رفتن. وقتی ایمان داری که درست می روی و به حرف دیگران بازنگشتن . یعنی بازیچه نافهمی اطرافیان نشدن

مرد بودن یعنی استقامت

بودن یعنی صداقت مرد

مردبودن یعنی از دور ، نمایِ کوهی را داری , مغرور و غمگین و تنها



[ یکشنبه 91/10/17 ] [ 2:28 عصر ] [ amin hz ] نظر


خودتون قضاوت کنید!

مردای قدیم وجدید



[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:4 صبح ] [ amin hz ] نظر


اگه این اگرها بود،واقعاچه میشد؟

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید، ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست، و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.

اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.

اگر به راستی خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند، همیشه می توانستند تنها نباشند.

اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد، خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند، و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان، جستجو نمی کردیم.

اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم، و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان، حبس نمی کردیم.

اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم. هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛ ولی گنج ها شاید، بدون رنج بودند.

اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند. و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛ تا دیگران از سر جوانمردی، بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند. اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند.

اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند، و زندگی، بی ارزشترین کالا بود. ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.

اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...
اگر عشق نبود؛

اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،
من بی گمان، دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا.

آنگاه نمیدانم ،
به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت?؟



[ چهارشنبه 91/10/6 ] [ 3:43 عصر ] [ amin hz ] نظر


شعر خسته ام

شعر خسته ام 

خسته ام...

خسته از بودن
خسته از این همه موندن


خسته از لحظات باقی مونده
خسته از خاطرات جا مونده


خسته از ضربان این قلب خسته
خسته از بیقراری های این دل شکسته

خسته از تکرار این بغض شبونه
خسته ام از این زمونه


خسته از این زمین و زمان
خسته ام از این تن و جان


خسته از یک عمر یکرنگی
خسته ام از تکرار این دلتنگی

خسته از اینجا و هرجا
خسته از بودن بیجا


خسته از این زندگی
خسته از اینهمه بارندگی


خسته از دلبستگی
خسته ام از اینهمه وابستگی

خسته از این خستگی
خسته از ایمان در دلدادگی


خسته از افسردگی
خسته ام از اینهمه دلخستگی



[ دوشنبه 91/10/4 ] [ 11:54 صبح ] [ amin hz ] نظر


گاهی دلم میخواد...

 

عکس باموضوع خدا

گاهی دلم میخواد سر به بیابون بذارم..گاهی دلم میخواد چنان فریاد بزنم که صدامو همه بشنوند..
اما اینجا نه بیابونی هست و نه میشه فریاد زد... چون فکرمیکنن دیونه ای
ارتفاع آسمان خراش های شهرم آسمون دلمو کوتاه میکنه..
دیگه افق نگاه من دور دست نیست..آخره همین کوچه پایان نگاه منتظر منه..
خوش به حال مجنون که صحرایی داشت..یا فرهاد که کوهی داشت..
چقد تازگی داره برام روزهایی که به امید اومدن کسی دلخوش نیستم وشب هایی که از نیومدنش دلگیر نمیشم...بی کسی هم عالمی داره...
من تو این شهر دلم به هیچ جا بند نیست..مجبورم با تیشه دیوار دلم و افکارمو تخریب کنم...
سرمو میون صفحه ها بذارم و خودمو میون کلمات پنهون کنم..هیچ کس حرف منو نمیفهمه یا شاید من حرف اونارو.
ادعا میکنن که نوشته ها تاثیر گذار ترند.. باشه ....
من هم مینویسم..مینویسم از یه دلی که شکسته ..دله شکسته میون خودش هزاران راز داره..
دل شکستن یکی از شغل های محبوب مردم شده...
هر چقدر سعی کردم شبیهشون بشم نشد که نشد... نتونستم.. نمیدونم چجوری دلشون میاد دلی رو بشکنند..
مردم من در طی نمودن پله های ترقی و پیشرفت بسیار موفق اند.. ولی به نظرتون تا حالا به این فکر کردنند که جنس پله های زیر پاشون از چیه؟
همینطور به سرعت قلب ها و احساس ها رو زیر پا له میکنند..
از پشت عینک دودی مشکیم ترک های دل زمین رو نگاه میکنم.. حتی دل زمین رو هم شکستن.. 
من از جنس این مردم نیستم..نه دلی شکستم و نه رفتارم مثه اوناست..
فقط از هوایشان نفس میکشم همین و بس.. که کاش اونم نبود..
من فقط به صداها گوش میدم..همین.. عادت ندارم دلمو سر راه بذارم ....
خدایا شکرت..فقط خودتو دارم و بس.هوامو داشته باش ای مهربون



[ دوشنبه 91/10/4 ] [ 1:12 صبح ] [ amin hz ] نظر


کدآهنگ پیشوازایرانسل ازعلی تکتا(علی زیبایی)

کدهای پیشواز ایرانسل از علی زیبایی(علی تکتا):

پیشوازهای ایرانسل علی تکتا
2211772   کار تو 30روزه 500تومان
2211773   مشکوک      30روزه       500تومان
2211774   نیمه ی جونم      30روزه       500تومان
2211775   اون روی سکه      30روزه       500تومان
2211768   آهای دنیا      30روزه       500تومان
2211769   بزار برم      30روزه       500تومان
2211770   چشمهای من      30روزه       500تومان  
2211771   غریبه      30روزه       500تومان


[ یکشنبه 91/10/3 ] [ 11:51 عصر ] [ amin hz ] نظر