سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی قلب صبور

رمان وارث عذاب عشق(قسمت اول)

اینم رمانی عاشقانه والبته غمگین ازخانم فریده شجاعی که برای شما خوانندگان عزیزگذاشتم.امیدوارم خوشتون بیاد.راستی این فقط قسمت اولشه،منتظرقسمتهای بعدی هم باشید:

  در دره ای خاموش ، گل زیبای کوچکی شکفته است که دیدارش چون تماشای خورشید دیده و دل را نوازش می دهد.بی جهت نیست که گل سرخ را ملکه گلها نامیده اند زیرا ارزش آن از طلا و مروارید و الماس بیشتر است. باید مدتی دراز سخن بگویم و نغمه سرایی کنم تا بتوانم محاسن این گل زیبا و اثر سحرآمیز آن را دز جسم و روح شرح دهم، زیرا هیچ اکسیری نیست که چون نگاه این گل معجزه کند.

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/5/28 ] [ 8:0 عصر ] [ amin hz ] نظر


عشق یعنی...

تاحالا شده عاشق بشین؟؟؟ میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟ میدونین عشق چه مزه ای داره؟؟؟ میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟ میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟ میدونین معشوق چه کار میکنه باقلب عاشق؟؟؟ میدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟ میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟ میدونین ...؟؟؟

اگه جواب این همه سؤال رو میخواین! مطلب زیر رو بخونین:

ادامه مطلب...

[ جمعه 91/5/27 ] [ 6:13 عصر ] [ amin hz ] نظر


بی وفایی

دختری بود نابینا که نه تنها ازخودش بلکه ازتمام دنیا تنفر داشت و فقط یک نفر را دوست داشت(دلداده اش را) و به او چنین گفته بود:
« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم،عروس تو خواهم شد وهمیشه باتو خواهم ماند»


و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد.دختر آسمان وزمین را دیدو رودخانه ها،درختها،آدمیان و پرنده ها را ،
و نفرت از روانش رخت بر بست.
دلداده به دیدنش آمد و یادآور وعده دیرینشون شد: «بیا و بامن عروسی کن،ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
دختر برخود بلرزید و به زمزمه باخود گفت:
این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند؟(این حرفو زد بخاطر اینکه دید،دلداده اش هم نابینا است!)
و دختر قاطعانه جواب داد: من دیگر تورا نمیخواهم،ازپیشم برو!
دلداده با ناراحتی رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت:
 «مراقب چشم های من باش»



[ جمعه 91/5/27 ] [ 5:31 عصر ] [ amin hz ] نظر


داستان عشق رویایی

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.

ادامه مطلب...

[ جمعه 91/5/27 ] [ 4:46 عصر ] [ amin hz ] نظر