بهترین آرایش ها
بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب
به امید روزی که همه در زندگی ازآنها استفاده کنیم و به زندگی خودمون بهترین زیبایی رو هدیه بدهیم.
بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب
به امید روزی که همه در زندگی ازآنها استفاده کنیم و به زندگی خودمون بهترین زیبایی رو هدیه بدهیم.
چه زیبا نقش بازی می کنیم!
و چه آسان در پشت نقاب هایمان پنهان می شویم!
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است !!!
تلخ ترین قسمت زندگی اون جایی که
آدم به خودش میگه :
چی فکر می کردیم و چی شد !!
دنیای عجیبی است...!!!
برای دروغ هایمان،
خدا را قسم میخوریم
وبه حرف راست که میرسیم
میشود،
جان تو...!
با اینکه رشتهاش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ میزد.همه دوستانش متوجه این رفتاراو شدهبودند. اگریک روز اورا نمیدید زلزلهای درافکارش رخ میداد؛ اما امروزبا روزهای دیگرمتفاوت بود.میخواست حرف بزند.میخواست بگوید که چقدردوستش دارد.
تصمیم داشت دیگربرای همیشه خودرا ازاین آشفتگی نجات دهد.شاخه گلی خرید ومثل همیشه درانتظارنشست.تمام وجودش را استرس فرا گرفته بود. مدام جملاتی را که میخواست بگوید درذهنش مرورمیکرد.چه میخواست بگوید؟ آن همه شوق را در قالب چه کلماتی میخواست بیان کند؟ در همین حال و فکر بود که ناگهان تمام وجودش لرزید
اینم یه داستان قشنگ تقدیم به دوستای عزیزی که درخواست کرده بودن:
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی آرش و مریم رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت. تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن… همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.
وقتی همدیگه رو تو آغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشدنی آسمونی فرا میگرفت…
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه آرش اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مریم اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مریم دهها بار تلفن میزد اما آرش در دسترس نبود وقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مریم که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت. برای مریم عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.تا اینکه تصمیم گرفت آرش رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت آرش شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد.
نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن آرش همه چی مشخص شد .آرش عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتنایی هاو دوریها آرش رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد آرزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب آرش در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مریم فقط سکوت کرد.کار از کار گذشته بود .صبح مریم چمدونش رو بست و با دلی مملو از نفرت آرش رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت. روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .اما نبود .همه چی تموم شده بود.اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد آرش رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.هر چند هر روز هزاران بار مرگ آرشخائن رو از خدا آرزو میکرد. ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت.
3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:
دلم که میگیره سکوت میکنم!
این روزا هیچکس معنی دلتنگی رو نمیفهمه!
همه میگن تنهان ، دلشکستن ...
اما...
کسی یار کسی نمیشه!!
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن
که بعد اشتباهشون گفتند
! معذرت میخوام !
چه ساده ...
در میان گریه های خویش زاده میشویم!
و چه ساده ...
در میان گریه های دیگران میمیریم!
و در میان این دو سادگی ...
معمایی میسازیم به نام
زندگی !