سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی قلب صبور

داستان بسیارجالب وآموزنده یک لیوان شیر

داستان اموزنده لیوان شیر

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 3:57 عصر ] [ amin hz ] نظر


شعرکوچه تنهایی

عکس باموضوع تنهایی 
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم,خیره به دنبال توگشتم
شوق دیدار تو لبریزشد از جام وجودم
 شدم  آن  عاشق دیــــوانه که  بـــــودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صدخاطره خندید,عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و درآن خلوت دل خواسته گشتیم
 من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام,بخت خندان وزمان رام  
      خوشه ماه فرو ریخته در آب     
        شاخه ها دست برآورده به مهتاب      
          شب و صحرا و  گل و سنگ         
            همه دل داده به آواز شباهنگ           
 ادامه مطلب... 

[ یکشنبه 91/9/12 ] [ 3:34 عصر ] [ amin hz ] نظر


شعر رویای محال

فکر می کنی یه روز بیاد? قلبتو مهمونم کنی
توی حصار قلب تو? بگیری زندونم کنی
فکر می کنی یه روز بیاد? رو چشم من پا بذاری
بیای به خونه خودت? عشقو برام جا بذاری
فکر می کنی یه وقت بشه بهم بگی دوست دارم
بهم بگی غصه نخور? کی گفته تنهات می ذارم
اما می دونم این روزا? کارم شده فکر و خیال
یه عالمه دلواپسی? یه دنیا رویای محال
خوب می دونم? آخر کار? می خوای فراموشم کنی
بگی که من دیونه ام? بری تو خاموشم کنی
بدون که دیگه مرده ام? اگه که اون روز برسه
به دل می گم بسه دیگه? نفس کشیدنم بسه


[ شنبه 91/9/11 ] [ 4:48 عصر ] [ amin hz ] نظر


شعر قصه عشق

عکس باموضوع قصه عشق

قصه عشق من و تو قصه همیشه تکرار
قصه تلخ جدایی قصه یار دل آزار

قصه مرگ "شقایق " توی گلدون غریبی
قصه رفتن بی من گفتن خدا نگهدار

قصه تنها نشستن واسه این قلب شکسته
قلبی که تو سینه مرده دلی که شکسته از یار

قصه عاشق خسته کسی که هستیش و باخته
با همه خستگی و غم هنوزم تشنه دیدار

قصه دلی که از غم واسه هیچکی نمیخونه
واسه او ساکت نشستن بی صدایی شده تکرار

قصه دل واپسی ها تو شبای تلخ رفتن
موندن و دوباره مردن شده سهم این گنهکار

قصه مرگ محبت دیگه بعد رفتن تو
دل دیوونه به یادت عاشق و زخمی و بیمار

  آخر قصه ما هم قصه همیشگی شد 
تو سفر کردی و رفتی دل من مونده گرفتار



[ شنبه 91/9/11 ] [ 4:21 عصر ] [ amin hz ] نظر


فانوس خاموش

من آن فانوس خاموشم، دگر روشن نخواهم شد 
دگر در جمع شادیها، نشان از من نخواهی دید
من آن اشکم که در چشم جوانی خسته و مایوس می غلتد.
چه آرام و صبور در کنج غم، در فکر و رویاها فرو رفته
گلویش مملو از بغضی گره خورده. نمی داند کدامین درد را مهمان کند امشب!
گناهش چیست؟ عشقی پاک! و این پاداش احساسش
به اوج لحظه خواهش دلش هم گریه می خواهد
دریغ از اشک حتی قطره ای بهر تسلایش.
دلش روی زمین مانده  دلش زخمی ترین دلهاست، از دست عزیزانش نه دشمن، بلکه جانانش.
نگاهی خسته و غمخورده بر در
انتظاری بیهوده را طی می کند امشب و فردایی ندارد
تا به امیدش، شب سرد و غروب تنگ را فردا سحر سازد.
کنون ای نازنین گر قصه را خواندی
بدان در شهر درد آلود، در این غربت، گرفتارم
دلم غمگین و بیماراست و با این درد و دلتنگی که از یاران به دل دارم
 زجانم دوستت دارم


[ شنبه 91/9/11 ] [ 3:51 عصر ] [ amin hz ] نظر


شعری درباره شهادت حضرت عباس(ع)

عکس شهادت اقا ابالفضل العباس

دریا صدا زد ای لبت عطشان، من آبم               آبی بنوش ای آتشت کرده کبابم
عباس گفت ای آب حاشا کز تو نوشم              آید صدای ناله ی اصغر به گوشم
دریا صدا زد ساقی عطشان که دیده؟           ای بحر را هم داده آب از اشک دیده
عباس گفت ای آب آتش شو به کامم             پیداست در تو عکس لب های امامم
دریا صدازد تا کنی یاریّ عترت                از من دهانی تر کن ای دریای غیرت
عباس گفت از تشنگان شرمنده هستم                  آخر نگاه فاطمه باشد به دستم
دریا صدا زد تو همه هستِ حسینی           نیرو بگیر از من که خود دستِ حسینی
عباس گفتا اوست مولا، من غلامم                   بی او بُوَد آب روان آتش به کامم
دریا صدا زد ای زده آتش به هستم              من چون تو برداغ لب تو تشنه هستم
عباس گفتا تشنه تر از تو رباب اس          در سینه اش آتش به جای شیر ناب است
دریا صدا زد گر نمی نوشی زمن آب        آب از چه همره می بری با این تب و تاب
عباس گفتا وعده دادم بر سکینه                             تا آب آرم بهر گل های مدینه
دریا صدا زد ای همه ایثار و صبرت                زیبد که تا محشر بگردم دور قبرت



[ جمعه 91/9/10 ] [ 12:3 عصر ] [ amin hz ] نظر


کدهای پیشوازمداحی سیدمهدی میرداماد

عکس مداحی میرداماد

 551270   نوشته روِی قلب من نام فاطمه س   سید مهدی میرداماد
551455   دست من و دامان تو   سید مهدی میرداماد
331598   نقش علی   سید مهدی میرداماد
331604   وداع علی   سید مهدی میرداماد
331819   طفل سه ساله   سید مهدی میرداماد
661396   غم تو.غم عشق   سید مهدی میرداماد

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 10:41 صبح ] [ amin hz ] نظر


شعری درمورد شهادت حضرت علی اکبر(ع)

السلام علیک یاحضرت علی اکبر 

ای مرا آشفته کرده حال تو                  دیده و جان و دلم دنبال تو
عزم وصل حق تعالی کرده ای              ترک جان یا ترک بابا کرده ای
روح من با این شتاب از تن مرو          ای تمام عمر من بی من مرو
کم زهجر خویش قلبم چاک کن             باز گرد از دیده اشکم پاک کن
راه غم بر قلب تنگم باز شد               غربتم با رفتنت آغاز شد
ای دل صد پاره ام پیراهنت                اشک ثار الله وقف دامنت
می روی این قوم سنگت می زنند         گرگ های کوفه چنگت می زنند
صبر کن بابا تماشایت کنم                  سِیر حسن و قدّ و بالایت کنم
بعدِ عمری حاصل من داغ توست          جان بابا قاتل من داغ توست
عهد من با دوست عهدی محکم است     هر چه بینم داغ در این ره کم است
عهد بستم تا که قربانت کنم                غرق خون تقدیم جانانت کنم
عهد بستم تا که درراه خدا                 عضوعضوت را کنند از هم جدا
زخم تو مشکل گشایی می کند              مرگ از تو دلربایی می کند
من خلیل الله، تو اسماعیل من              داغ تو تسبیح من تهلیل من
جسم مجروحت گلستان من است           فرق خونین تو قرآن من است
خون گلاب وخاک صحرا مُشک توست    آبروی من دهان خشک توست
زخم ما را خنده بر شمشیر هاست          چشم ما چشم انتظار تیرهاست
گرچه خشک ازتشنگی لب های توست     رو که جدم مصطفی سقای توست
ما به راه دوست هستی باختیم              بعد از آن در قلب دشمن تاختیم



[ جمعه 91/9/3 ] [ 3:6 عصر ] [ amin hz ] نظر


داستان جالب وبسیارزیبای عشق به آقا اباالفضل(ع)

داستانی که دراین قسمت واستون میذارم درمورد بزرگی اقا ابالفضل العباس بوده وکاملا واقعی است و نقل شده ازمترجم کتاب تفسیر المیزان می باشد:

یا اباالفضل العباس_ghalbesabor.parsiblog.com

شخصی بود به اسم علی که تومحله ای درهمدان  بنام گندآب زندگی میکرد وچون تواین محله بود بهش میگفتن علی گندآبی. اون قیافه بسیار زیبا وخوشگلی داشت،چشمای زیبا،موهای بور ویه کلاه پشمی هم سرش میکرد که زیباییش بیشتر توچشم میخورد. یه ادم لات بود ولی یکم مرام ومعرفت هم ته دلش داشت. یه روزجلوی قهوه خونه نشسته بود وداشت قلیون میکشید، یه وقت دید یه خانومی که تازه شوهرکرده وایساده داره بهش نگاه میکنه.علی هم تیپی زده، خوشگله دیگه. علی گندابی بلندشد موهاشو بهم ریخت کلاهشو پرت کرد وگفت علی خجالت نمیکشی خودتو یجوری درست کردی که ناموس مردم به تو نگاه میکنه؟!

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 3:48 عصر ] [ amin hz ] نظر